نگاهی تازه به زندگینامهی فردوسی
1
دربارهی نام و نسب شاعر، جز کینهی او ابوالقاسم و تخلص او فردوسی، نمیتوان به قطعیت نظر داد. نام او را در مآخذ گوناگون و نیز در مقدمهی برخی از دستنویسهای شاهنامه منصور، حسن، احمد و محمد و نام پدرش را حسن، احمد، اسحاق و فخرالدین و نام نیای او را شرفشاه و فرّخ نوشتهاند. فتح بن علی بنداری از شاعر با عنوان: « الأمیر الحکیم ابوالقسم منصور بن الحسن الفردوسی الطوسی » نام میبرد. (1) همچنین در دستنویس فلورانس، در دو صفحهی نخستین متن اصلی کتاب، در لوحههای سوم و چهارم و ششم آمده است: « کتاب شاهنامه از گفتار امیر حکیم ملک الکلام... الشعرا بوالقسم منصور بن الحسن الفردوسی الطوسی رحمه الله ». این همخوانی میان ترجمهی بنداری از سال 621-620 ق (1223-1224 م) و دستنویس فلورانس از سال 614 ق (1217 م) در عنوان و کنیه و نام و نام پدر و تخلص و زادگاه شاعر بسیار مهم است و اشاره بر این دارد که در منابع سدههای پنجم و ششم شاعر را بدین گونه مینامیدند. از این رو ما میتوانیم به احتمال نزدیک به یقین شاعر را ابوالقاسم منصور بن حسن طوسی و تخلص فردوسی بدانیم. پیش از بنداری و دستنویس فلورانس، کهنترین مأخذی که از اثر شاعر و تخلص و شهر او نام برده است همشهری او اسدی طوسی است. (2) محل تولد او به گزارش نظامی عروضی ده بزرگی به نام باژ (فاز، پاز، پاژ) بود از ناحیهی طبران در شهر طوس. (3) تاریخ تولد شاعر دقیقاً گزارش نشده است، ولی از میان آگاهیهایی که شاعر در اثر خود دربارهی سال خود به دست میدهد سه مورد هست که در شناخت تاریخ تولد شاعر از اهمیت بسزایی برخوردار است. نخست در خطبهی داستان جنگ بزرگ کیخسرو میگوید در 65 سالگی زندگی را در فقر به سر میبرد و سپس میافزاید که در آن هنگام که 58 ساله بود و جوانی را پشت سر نهاده بود فریدون دوباره زنده شد و جهان را گرفت (4) که منظور شاعر به پادشاهی رسیدن سلطان محمود است. و چون محمود در سال 387 ق (997 م) به سلطنت رسیده بود و در این سال شاعر 58 سال داشت، پس تاریخ تولد او سال 329 ق (940 م) میگردد. مورد دوم در پادشاهی بهرام بهرامیان است که شاعر خود را یک جا 63 ساله مینامد (5) و این تاریخ را حدود 730 بیت پایینتر تکرار میکند و میافزاید که در آن روز آدینه به هرمزد بهمن، یعنی اول بهمن افتاده بود. (6) بنابر محاسبهی شهبازی، در این سالها که ما از آن سخن میگوییم، تنها در سال 371 یزدگردی برابر 1003 م است که روز جمعه به اول بهمن افتاده بود. (7) پس اگر سال 63 را از آن کم کنیم، سال تولد شاعر 940 م برابر 329 ق میگردد. مورد سوم در پایان کتاب است که شاعر سال خود را 71 و سال به انجام رسیدن شاهنامه را 400 ق مینویسد. (8) پس شاعر در سال 400 ق (1010 م) 71 ساله بوده و لذا باز تاریخ تولد او به سال 329 ق (940 م) میافتد.دربارهی شاعر تا پیرامون سال 367 ق (977 م) که دست به سرایش شاهنامه میزند، آگاهی زیادی نداریم، جز همین اندازه که پسر او، چنانکه پایینتر خواهد آمد، در سال 359 ق (970 م) به دنیا آمده بود. پس شاعر باید در سال 358 ق (969 م) یا پیش از آن ازدواج کرده بوده باشد. دربارهی زن شاعر گزارشی در دست نیست. برخی از پژوهندگان همچون یغمائی، (9) بهار (10) و صفا (11) حدس میزنند که زنی که شاعر در خطبهی داستان بیژن و منیژه (12) از او نام میبرد زوجهی شاعر است. این حدس بعید نیست، ولی او میتواند دلدار خیالی شاعر نیز باشد. در صورتی که این زن را زوجهی شاعر بدانیم، پس زن شاعر سواد خواندن داشت و چنگ مینواخت. یعنی او مانند خود شاعر از یک خانوادهی دهقان و از تربیت دخترانِ طبقهی دهقانان، از جمله سوادآموزی و برخی هنرهای ظریفه برخوردار بود (برای مقایسه بنگرید به سرگذشت دختران دهقان برزین (13)). در خطبهی پادشاهی هرمزد شاعر شکوه میکند که «نگار» او که بهار او بود رفته و با رفتن او باغ را دیگر آرایشی نیست. (14) احتمال ضعیفی هست که شاعر در اینجا اشاره به درگذشت زن خود کرده باشد. دویست بیتی پیش از آن، در پایان پادشاهی انوشروان، شاعر از 61 سالگی خود سخن میگوید. (15) اگر حدس ما دربارهی اشارهی شاعر به درگذشت زن خود درست باشد و شاعر پادشاهی هرمزد را پس از پادشاهی انوشروان سروده باشد، پس زن شاعر باید در سال 390 ق (1000 م) یا پیش از آن درگذشته باشد. شاعر دارای پسری بود که در جوانی در 37 سالگی درمیگذرد و در این سال شاعر 67 سال داشت. (16) پس پسر او در 359 ق (970 م) یعنی در 30 سالگی شاعر به جهان آمده و در سال 396 ق (1006 م) درگذشته بود. به گزارش نظامی عروضی (17) فردوسی دختری نیز داشت که پس از مرگ شاعر هنوز در حیات بود. در افسانههایی که در مقدمهی برخی از دستنویسهای شاهانه آوردهاند، از آن جمله در دستنویسهای استانبول مورخ 731 ق، قاهره مورخ 740 ق، لیدن مورخ 840 ق، واتیکان مورخ 848 ق، اکسفورد مورخ 852 ق و برلین مورخ 894 ق به شاعر برادر کوچکتری به نام مسعود یا حسین نیز نسبت دادهاند. ولی اعتبار چنین گزارشهایی ناچیز است. همچنین در بیتی از شاهنامه آمده است: « میلعل پیش آورای روزبه » (18) که در آن روز به را هم میتوان به معنی «نیکبخت» گرفت و هم میتوان آن را نام شخص دانست و حدس زد که نام خدمتگار شاعر باشد. این واژه در شاهنامه در هر دو معنی به کار رفته است.
2
پژوهندگان داستان بیژن و منیژه را به دلایلی از کارهای جوانی شاعر و حتی پیش ازآغاز سرایش شاهنامه دانستهاند. (19) با این حال این داستان نمیتواند تنها کار شاعر پیش از آغاز شاهنامه، یعنی تا 38 سالگی شاعر بوده باشد. پس شاعر تا این زمان اشعار دیگری نیز داشته که از دست رفتهاند. آنچه در تذکرهها از قصیده و قطعه و رباعی بدو نسبت دادهاند (20) و البته برخی از آنها مشکوکاند، محتملاً بازماندههایی از دیوان از دست رفتهی شاعرند. نولدکه احتمال میدهد که شاعر پیش از شاهنامه منظومهی دیگری نیز سروده بوده باشد. (21) در مقابل، امروزه دیگر جای گمانی نیست که منظومهی یوسف و زلیخا از شاعر دیگری است. (22) فردوسی پس از مرگ دقیقی (23) و یا چنانکه خود در جایی دیگر میگوید، پس از سال 365 ق (976 م) (24) نظم شاهنامه را آغاز میکند. این تاریخ را باید پیرامون سال 367 ق (978 م) گرفت. این تاریخ را گزارش دیگری نیز تأیید میکند. پس از نقل سخن دقیقی در ستایش محمود میگوید: سخن را بیست سال نگه داشتم تا کسی که سزاوار این رنج است پیدا شود و این نامه را به نام او کنم. (25) و چون محمود در سال 387 ق به پادشاهی رسید، پس آغاز سرایش شاهنامه 367 ق میگردد. البته در اینجا بیست سال عدد گرد شده است، ولی اتفاقاً با واقعیت کمابیش همخوانی یافته است. فردوسی نخست قصد داشت که « سوی تخت شاه جهان » روی آورد؛ (26) یعنی به بخارا پایتخت سامانیان رود. محتمل است که دقیقی نظم شاهنامه را به فرمان پادشاه سامانی، یعنی نوح بن منصور (387-366 ق) و یا پدر او منصور بن عبدالملک (366-350 ق) آغاز کرده بود. از این رو قصد فردوسی از رفتن به بخارا باید این بوده باشد که شاه سامانی فرمان ادامهی کار را به نام او صادر کند، یعنی او از پشتیبانی مالی پادشاه برخوردار گردد و به ویژه نسخهای از شاهنامهی ابومنصوری، لابد نسخهی متعلق به کتابخانهی دربار سامانی را که اساس کار دقیقی بوده به دست آورد. اگر این حدس درست باشد، راهبر بر این است که فردوسی باید پیش از آغاز نظم شاهنامه نیز در شاعری به شهرتی رسیده بوده باشد. به هر حال، شاعر مدتی را در دودلی و مشورت با این و آن میگذراند و یا به گفتهی خود او « بپرسیدم از هر کسی بیشمار » (27) تا اینکه دوست و همشهری مهربانی که رأی شاعر را در سرایش شاهنامه پسندیده بوده، دفتر «پهلوی»، یعنی کتاب حماسی شاهنامهی منثور ابومنصوری یا همان « نامورنامهی شهریار » را که شاعر شرح تألیف آن را قبلاً آورده است (28) در اختیار شاعر میگذارد و او را به سرودن آن تشویق میکند. (29) شاعر در آغاز کار از پشتیبانی مالی منصور پس ابومنصور عبدالرّزاق نیز برخوردار میگردد (30) ولی این دوران رفاه با گرفتار شدن منصور در سال 377 ق (987 م) که به قتل او میانجامد به پایان میرسد. (31) به گزارش شاعر، منصور مردی بخشنده و جوانمرد و وفادار بود و شاعر را گرامی میداشت و به او کمک مالی میکرد. در سراسر شاهنامه این تنها باری است که شاعر از دریافت کمک مالی از کسی صریحاً سخن میگوید و چون فردوسی این سخن را پس از مرگ منصور سروده، پس سخنی برای خوشایند ممدوح نگفته است و نیز از آنجا که شاعر حتی پس از افزودن مدح محمود به دیباچهی شاهنامه، مدح منصور را برنداشته است، درجهی احترام و علاقهی فردوسی را به منصور نشان میدهد. فردوسی پس از مرگ ایرج، آنجا که زبان به اندرز میگشاید، « مرد خرف گشته »ای را به علت کشتن شاهانِ بیگناه سرزنش میکند. (32) در اینجا نیز بعید نیست که منظور فردوسی از « مرد خرف گشته » کنایه به کشندهی منصور و از شاه بیگناه اشاره به خود منصور باشد، یعنی شاعر منصور را با ایرج و کشندهی او را با سلم و تور مقایسه میکند. به هر روی، سال 377 ق (987 م) را، که در آن منصور را در نیشابور دستگیر کرده و به بخارا برده و سر به نیست میکنند، باید نقطهی عطفی در زندگی فردوسی دانست. از این زمان به بعد در شاهنامه هیچ گزارشی که اشاره به رفاه مادی و آسودگی خیال شاعر باشد نیست، مگر گلههای فراوان او از پیری و تنگدستی و نگرانی و مصیبت مرگ فرزند با این همه، شاعر موفق میشود که در سال 384 ق (994 م)، یعنی سه سال پیش از روی کارآمدن محمود نخستین نگارش شاهنامه را به پایان برساند. (33) روشن است که در دیباچهی این نگارشِ نخستین، مدح محمود نبود و محتملاً مدح و مرثیهی منصور مفصلتر از این بود که اکنون هست و چه بسا که شاعر نگارش نخستین شاهنامه را نیز به نام منصور کرده بوده باشد. به هر روی، شاعر با این نگارش نخستین کار خود را پایان یافته نمیداند، بلکه تا شانزده سال دیگر به تکمیل آن میپردازد.تاریخ تقریبی برخی از بخشهای شاهنامه را میتوان از راه بررسی ویژگیهای سبکی آن نشان داد. دربارهی داستان بیژن و منیژه پیش از این سخن رفت. همچنین چهار پادشاهی نخستین کتاب از کارهای نخستین شاعر هنگام سرودن شاهنامه به شمار میرود. (34) گذشته از این، گاه شاعر در سخن خود به مناسبتهایی تاریخی را قید میکند که اگر افزودهی بعدی شاعر نباشد، تاریخ سرودن داستانی را بر ما روشن میسازد. بدین ترتیب میدانیم که شاعر در 58 سالگی خود، یعنی در سال 387 ق (997 م) یا کمی پس از آن داستان سیاوخش را (35) سروده و در 59 سالگی و یا چنانکه خود میگوید نزدیک 60 سالگی، یعنی در سال 388 ق (998 م) داستان کین سیاوخش را (36) که ادامهی داستان پیشین است سروده است. در این زمان شاعر دیگر آن جوان خوشگذران و توانگری که در خطبهی بیژن و منیژه دیدیم نیست، بلکه از تنگدستی و پیری و ضعف چشم و درد پا شکایت دارد و بر روزگار جوانی دریغ میخورد و در عین حال آرزوی او این است که چندان بماند که کار شاهنامه را به پایان رساند. (37) یک سال پس از آن، یعنی در سال 389 ق (999 م) شاعر در 60 سالگی نظم پادشاهی انوشروان را آغاز کرده است و بار دیگر از پیری و درد پا و ضعف چشم و ریزش دندان شکایت دارد و بر روزهای جوانی دریغ میخورد. (38) با این حال، در این سال بسیار پرکار است و تا 61 سالگی، یعنی در سال 390 ق (1000 م) از پادشاهی انوشروان که نزدیک 4500 بیت است، نزدیک 4300 بیت آن را سروده است. شاعر معتقد است که در چنین سنی دیگر خوردن مینمکی ندارد و از خداوند آرزو دارد که بدو زمان دهد تا کار شاهنامه را به پایان رساند. (39) دو سال بعد، یعنی در سال 392 ق (1002 م) شاعر را در کار سرودن پادشاهیهای بهرام بهرامیان تا شاپور ذوالاکتاف میبینیم، یعنی جمعاً چهار پادشاهی، ولی تنها کمی بیش از 700 بیت. معلوم نیست که در آن سال چه رخ داده که شاعر کمتر کار کرده است و دارای احوال خوشتری است. چون هم در آغاز پادشاهی نخستین و هم در پایان پادشاهی چهارمین، شاعر خواستار نوشیدن می است. (40) ولی این دوران خوش دیری نمیپاید چون دو سال بعد، یعنی در سال 294 ق (1004 م) که شاعر در 65 سالگی است، در خطبهی داستان جنگ بزرگ کیخسرو، در ضمن مدح بلیغانهای از محمود ارزش کار خود را به او گوشزد میکند و در عین حال با لحنی نومیدانه از تنگدستی و ناتوانی خود شکایت دارد و از وزیر محمود فضل بن احمد اسفراینی درخواست میکند که واسطه شود تا سلطان بدو کمک کند. (41) سال 396 ق (1006 م) که شاعر 67 سال دارد. تلخترین ایام زندگی شاعر است چون در این سال است که پسر 37 سالهی او از جهان میگذرد. شاعر در مرثیهای، با سخنی بسیار ساده و صمیمی، ولی سخت اندوهبار بر مرگ پسر سوگواری میکند و از اینکه او پدر پیر را تنها گذاشته و رفته است گله میکند و برای پسر آمرزش میطلبد. (42) آنچه در این مرثیه به ویژه جلب توجه میکند این مصراع است که شاعر دربارهی پسر خود میگوید: « همی بود همواره با من درشت ». (43) آیا میان پدر و پسر اختلافی وجود داشت؟ و بر سر چه؟ آیا پسر ذاتاً جوانی تندخو بود؟ و یا اینکه خود شاعر سخنی از سر بدخلقی و اندوه میگوید؟ هر پاسخی که بدهیم حدسی بیش نخواهد بود. شاعر هنگام سرودن این مرثیه در میانهی پادشاهی خسروپرویز است. حدود 1500 بیت پایینتر در پایانهای همین پادشاهی میگوید که سال او از 66 درگذشته است که ظاهراً با گزارش پیشین نمیخورد. ولی با توجه به نیاز قافیه و اینکه شاعر اعداد را چندان دقیق به کار نبرده است، میتوان نتیجه گرفت که شاعر پادشاهی خسروپرویز را که در تصحیح نگارنده 417 بیت است، در سالهای 396-395 ق (1006-1005 م) در 67-66 سالگی سروده بوده است. در همین پادشاهیِ خسروپرویز، شاعر گله میکند که محمود به علت بدگویی حسردان به داستانهای شاهنامه توجه نکرده است و شاعر از سالار شاه، یعنی برادر او نصر، درخواست میکند که واسطه شود تا مگر نظر محمود برگردد. (44) از این گزارش روشن میگردد که فردوسی پیش از آنکه همهی شاهنامه را به غزنه ببرد یا بفرستد، قبلاً برخی از داستانهای آن را جداگانه فرستاده بود، ولی از سوی محمود صلهای به او نرسیده بود. در دیگر مدایحِ شاعر نیز هیچ اشارهای به اینکه از سوی محمود یا دیگر بزرگانِ دربار او چون برادرش نصر و سپهدار طوس ارسلان جاذب یا بزرگ دیگری کمکی به شاعر رسیده باشد نیست. در پایان شاهنامه شاعر گله دارد که بزرگانی میآمدند و اشعار او را برای خود مینوشتند و جز « احسنت » چیزی از آنان به شاعر نمیرسید، و تنها علی دیلم و بودّلَف از آنها بهره میبردند. (45) این دو تن به گفتهی نظامی عروضی به ترتیب کاتب و راوی شاهنامه بودند. (46) پس در صورت درستی گزارش نظامی عروضی، تفسیر سخن شاعر دربارهی این دو تن چنین است که آنها از راه کتابت و روایت بخشهایی از شاهنامه برای بزرگان شهر طوس، مزدی از قِبَل کار شاعر میبردند. تنها کسی که به شاعر کمک میکرد حُیّی قُتیبه بود که در شغل عامل طوسی شاعر را از مالیات معاف مینمود و از این رو شاعر او را با صمیمیت میستاید و او را « آزاده » مینامد. (47) ستایش شاعر از این مرد یک بار دیگر این نظر را تأیید میکند که اگر از سوی محمود یا بزرگی دیگر کمکی به شاعر رسیده بود ناگفته نمیماند. به ویژه یاد نکردن از کمک سلطان – در صورتی که چنین کمکی انجام گرفته بود – و حتی به جای آن گله کردن از بیتوجهی سلطان به کار شاعر، کاری نبود که تنها با ناسپاسی شاعر توجیهپذیر باشد، بلکه چنین کاری برای شاعر حتماً عواقبی در پیش داشت.
سرانجام شاعر شاهنامه را در 71 سالگی در 25 اسفند سال 400 ق (برابر 8 مارس 1010 م) به پایان میرساند. (48) کل زمانی را که فردوسی بر سر شاهنامه گذاشته بود، نظامی عروضی (49) و عطار (50) بیست و پنج سال نوشتهاند، ولی در هجونامه سه بار سخن از سی سال و یک بار سخن از سی و پنج سال است. (51) اگر آغاز کار شاهنامه را سال 367 ق (977 م) و پایان آن را سال 400 ق (1010 م) بگیریم، به سی و سه سال میرسیم و اگر کار شاعر را پیش از سال 367 ق که بر سر نظم داستان بیژن و منیژه به خط معمولی گذاشته است بدان بیفزاییم، رقم سی و پنج سال به حقیقت نزدیکتر است. گذشته از این، دور نیست که شاعر پس از سال 400 ق نیز حک و اصلاحاتی در کار خود کرده بود باشد. در حقیقت در شاهنامه بیتهایی هست که به عقیدهی پژوهندگان به رویدادهای سال 401 ق اشاره دارند. (52) احمد آتش از این هم فراتر رفته و میگوید چون فردوسی هنگام مدح محمود در دیباچهی شاهنامه، در جزو متصرفات او از کشمیر و قُنُّوج نام میبرد (53) و این سرزمینها را محمود نخستین بار به ترتیب در سالهای 406 و 409 ق فتح کرده بود، پس تجدیدنظر نهایی در شاهنامه و فرستادن آن به غزنه در سال 409 یا 410 ق انجام یافته بود. او سپس نتیجه میگیرد که محمود صلهی شاعر را فرستاده بود، ولی این صله پس از مرگ شاعر در سال 411 ق (1020 م) به طوس رسیده بود. (54) ولی آتش نظر خود را مطلقاً براساس نامهای کشمیر و قنّوج ساخته است که در این مدیحه در کنار نامهای دیگری چون روم، هند، سند، ایران، توران و چین آمدهاند و هیچ اشارهای به فتح این دو سرزمین به دست محمود نیست. (55) و اگر در نظر بگیریم که در شاهنامه بیش از 20 بار دیگر از کشمیر و بیش از 30 بار دیگر از قنّوج نام رفته است، روشن میگردد که از این دو نام جغرافیایی، مانند نامهای دیگری که یاد شد، تنها برای توصیف قدرت محمود در مدیحهی او استفاده شده است و از ذکر آنها هیچ نتیجهی تاریخی نمیتوان گرفت. بدین ترتیب آگاهی ما پس از سال 400 ق (1010 م) دربارهی زندگی شاعر محدود به آن چیزی است که نظامی عروضی گزارش کرده است. به گفتهی نظامی عروضی، پس از انجام سرایش شاهنامه، علی دیلم آن را در هفت مجلّد مینویسد و فردوسی با راوی خود ابودُلّف به غزنین میرود و در آنجا به یاری وزیر سلطان احمد حسین کاتب (یعنی احمد بن حسن میمندی ملقب به شمس الکفّاة، در گذشته به سال 424 ق) کتاب را به محمود عرضه میکند، ولی به علت سعایت حسودان و اعتقاد مذهبی شاعر به پسند سلطان نمیافتد و از این رو صلهی شاعر را تنها پنجاه هزار درم میبُرّند و از این مبلغ نیز سرانجام به شاعر بیست هزار درم بیشتر نمیرسد. فردوسی از این بابت سخت میرنجد و به گرمابه میرود و پس از بیرون آمدن فقاعی میخورد و صلهی سلطان را میان فقاع فروش و گرمابهبان تقسیم میکند. پس از آن از ترس مجازات محمود شبانه از غزنین میگریزد. نخست در هرات شش ماه در دکان اسماعیل ورّاق پدر ازرقی شاعر پنهان میشود و سپس به طبرستان به نزد سپهبد شهریار از آل باوند پناه میبرند. شاعر در طبرستان صد بیتی در هجای محمود میسراید، ولی امیر طبرستان آن هجو را به صد هزار درم میخرد و آن را نابود میکند و از آن هجو تنها شش بیت (که گویا در افواه مانده بوده است) میماند که نظامی عروضی آن را نقل کرده است. سالها پس از آن، به سبب اتفاقی که نظامی عروضی آن را شرح داده است، محمود از رفتار خود با شاعر پشیمان میشود و به سفارش همان وزیر چند شتر بار نیل به بهای شصت هزار درم برای شاعر به طوس میفرستد، ولی هنگامی که شتران از دروازهی رودبار به طوس درمیآیند، جنازهی فردوسی را از دروازهی رزان بیرون میبرند. در گورستان، واعظ طبران از به خاک سپردن جنازهی شاعر در گورستان مسلمانان، بدین بهانه که او رافضی، یعنی شیعی مذهب است جلوگیری میکند و ناچار شاعر را در باغ شخصی خود او به خاک میسپارند و چنانکه نظامی عروضی گزارش کرده است، او خاک شاعر را در سال 510 ق (1116 م) زیارت کرده بود. (56) به گزارش نظامی عروضی، از فردوسی تنها یک دختر مانده بود و شاعر صلهی سلطان را برای جهاز آن دختر میخواست. ولی دختر او پس از مرگ پدر صلهی سلطان را نپذیرفت تا اینکه به فرمان محمود با آن پول رباط چاهه را در نزدیکی طوس بر راهی که از نیشابور به مرو میرفت ساختند. (57)
سال درگذشت شاعر را دولتشاه سمرقندی سال 411 ق (1020 م) (58) و حمدالله مستوفی (59) و فصیح خوافی (60) سال 416 ق (1025 م) نوشتهاند. به پیروی از تاریخ نخستین، شاعر در 82 سالگی و به پیروی از تاریخ دومین، او در 87 سالگی درگذشته بود (به ترتیب نزدیک 80 و 85 سال خورشیدی).
پژوهندگان بسیاری از جزئیات گزارش نظامی عروضی را نادرست و یا حتی افسانه دانستهاند. مثلاً او میگوید که از هجونامه تنها 6 بیت ماند، ولی در برخی از دستنویسهای شاهنامه شمار بیتهای آن تا 160 هم میرسد. برخی از پژوهندگان، همچون نولدکه، (61) تقیزاده، (62) صفا (63) و ریاحی (64) بر وجود هجونامه و اصالت برخی از بیتهای آن اعتقاد دارند. نولدکه معتقد است که لفظ « این نامه » در برخی از بیتهای هجونامه (65) دلیل بر این است که شاعر هجونامه را پیوست شاهنامه کرده بود و با این کار خواسته است تا همهی بیتهایی را که به طور پراکنده در شاهنامه در مدح محمود گفته است پس بگیرد. نولدکه پیشنهاد میکند که به پیروی از خواست شاعر بهتر است بیتهای مدح محمود را از متن شاهنامه بیرون ریخت. از سوی دیگر، برخی از پژوهندگان دیگر همچون بهار (66) و شیرانی (67) در اصالت هجونامه تردید کردهاند. شیرانی ثابت کرده است که بسیاری از بیتهای هجونامه ساختگی و یا برگرفته از شاهنامهاند و از این رو اصالت هجونامه را مردود میداند. از سوی دیگر، جعلی بودن بسیاری از بیتهای هجونامه دلیلی حتمی بر اینکه اصلاً هجونامهای وجود نداشته بود نیست. همچنین همهی بیتهای هجونامه را نمیتوان سست و جعلی گرفت، بلکه در میان آنها بیتهای استواری نیز هست که از متن شاهنامه نیز گرفته نشدهاند. از جمله همان شش بیتی که نظامی عروضی نقل کرده است برگرفته از شاهنامه نیست. دیگر اینکه این شش بیت، از نگاه مضمونِ آنها، با یکدیگر پیوسته نیستند که بتوان گفت آنها را خود نظامی عروضی یا یک تن دیگر سروده بوده است، بلکه روشن است که بیتهایی پراکنده از یک قطعهی بزرگترند که گویا نظامی عروضی از کسی شنیده و به یاد داشته بود. در نقلهایی نیز که به حجمهای گوناگون از هجونامه در برخی از دستنویسهای شاهنامه آمدهاند، چهار بیت از این شش بیت به کلی دور از یکدیگرند و دو بیت آنها نیز (بیتهای چهارم و پنجم) تا آنجا که من دیدهام اصلاً در آنها نیست. بنابراین چنین مینماید که در اصل هجونامهای بوده که اصل آن از دست رفته ولی بیتهایی از آن، که خیلی بیش از آن شش بیتیاند که نظامی عروضی به یاد داشت، در افواه مانده بود و در پایان برخی از دستنویسهای شاهنامه گردآوری شده بود و سپس به مرور برخی بیتهای شاهنامه و برخی بیتهای جعلی را که دیگران ساخته بودند بدان افزوده بودند تا رقم آنها را به عدد افسانهای یا حقیقی صد برسانند، یعنی همان کاری که رقم افسانهای شصت هزار بیت با متن اصلی شاهنامه کرده است. به هر روی، در هجونامه بیتی هست که شاعر در آن سال خود را نزدیک 80 گفته است. (68) در صورت اصالت این بیت، شاعر هجونامه را پیش از سال 409 ق (1018 م) سروده است. البته همهی گزارش نظامی عروضی را نمیتوان در بست پذیرفت. برخی جزئیات را میتوان به دلایلی رد کرد و یا در آنها شک کرد، ولی ما دلایل قطعی رد ردّ همهی جزئیات گزارش او نداریم. آنچه در گزارش او مشکوک مینماید ذکر نام احمد بن حسن میمندی به عنوان پشتیبان شاعر در دربار محمود است. با آنکه میمندی در دستگاه محمود دارای مقام بزرگی بود و سالها وزارت او را برعهده داشت، در سراسر شاهنامه هیچ نامی از او نیست و حتی در برخی از افسانههایی که در مقدمهی برخی از دستنویسهای شاهنامه نوشتهاند، در جزو مخالفان شاعر در دربار محمود از همین میمندی نیز نام بردهاند و در حقیقت این وزیر یکی از سنیان متعصب متعلق به فرقهی کرامتیان و از مخالفان سرسخت رافضیان و قرمطیان بود و محتملاً او، هم در عزل ابوالعباس اسفراینی در سال 401 ق (1011 م) و قتل او در سال 404 ق (1014 م) و هم در قتل حسنک میکال در سال 422 ق (1031 م) که متهم به قرمطی بود بینقش نبود. او همچنین پس از آنکه در سال 401 ق به جای اسفراینی به وزارت رسید، دستور داد زبان نامههای دولتی را که اسفراینی فارسی تعیین کرده بود، دوباره به عربی برگرداندند. (69) بنابراین راه میمندی از راه فردوسی، هم به سبب اعتقاد مذهبی و هم به سبب تفاهم ملی – فرهنگی به کلی جدا و حتی به کلی مغایر بود. میمندی تا سال 416 ق (1025 م) وزارت داشت و سپس معزول شد و به زندان افتاد و وزارت به حسنک میکال واگذار شد. پس آن وزیری که سبب پشیمانی محمود از رفتارش با فردوسی گردید – در صورت درستی روایت – نه میمندی، بلکه حسنک بودکه مانند فردوسی به یکی از فرق شیعه تعلق داشت و هر دو فرقه، یعنی رافضیان و قرمطیان در آن زمان مانند مجوس و زندیق تحت تعقیب و به همکاری با یکدیگر متهم بودند. (70) پس اگر گزارش نظامی عروضی دربارهی فرستادن صلهی سلطان به طوس درست باشد، تاریخ درگذشت شاعر در سال 416 ق (1025 م) که آن را مآخذ معتبرتری از دولتشاه سمرقندی نیز تأیید میکنند محتملتر است. (71) دربارهی صلهی سلطان گزارشی نیز در مقدمهی شاهنامهی بایسنغری داریم. در آنجا به نقل از سفرنامهی ناصرخسرو آمده است که ناصرخسرو در سال 437 ق (1045 م) در راه سرخس به طوس در ده چاهه رباطی بزرگ دیده بود و به او گفته بودند که آن رباط را از وجه صلهی فردوسی ساخته بودند که سلطان برای شاعر فرستاده بود و چون شاعر درگذشته بود وارث او آن را نپذیرفته بود. این گزارش در دستنویسهای موجود سفرنامه نیست، ولی تقیزاده احتمال میدهد که گزارش درست باشد. (72) نولدکه نخست این گزارش را جعلی میدانست (73) ولی سپستر نظرش را تغییر داد.(74)
برخی از جزئیات دیگر گزارشِ نظامی عروضی را اخبار پراکندهی دیگر نیز تأیید میکنند. برای مثال، مؤلف تاریخ سیستان از رفتن فردوسی به غزنین و اختلاف او با محمود گزارش کرده است. (75) همچنین نظامی گنجهای (76) و عطار نیشابوری (77) چند بار به اختلاف میان سلطان و شاعر و ناسپاسی محمود در برابر فردوسی و حتی موضوع فقاع خوردن شاعر و بخشیدن صلهی سلطان به دیگران اشاره کردهاند و عطار همچنین از نماز نخواندن واعظ طبرانی بر جنازهی شاعر یاد کرده است. به نظر نمیرسد که مأخذ عطار و نظامی گنجهای که هر دو با نظامی عروضی همزمان بودند چهارمقاله بوده باشد. گذشته از این، در شهریارنامه سرودهی عثمان مختاری کنایهای به هجونامهی فردوسی هست (78) که میرساند که موضوع هجونامه حدود پنجاه سال پیش از چهار مقاله و کمتر از صد سال پس از مرگ فردوسی بر سر زبانها بود. از این رو، به دلیل نزدیکی زمان گزارش و شهرت آن در میان سخنوران، گمان نمیرود که بتوان اصالت هجونامه را به سادگی و بدون دلیل مستند انکار کرد.
3
فردوسی در شاهنامه جمعاً شش تن را مدح گفته است. یکی منصور پسر ابومنصور عبدالرزاق (79) که پیش از این از او سخن رفت. دوم سلطان محمود که ما پایینتر به موضوع آن بازمیگردیم. سوم وزیر او ابوالعباس فضل بن احمد اسفراینی که یک جا از او تنها در یک بیت بدون ذکر نام او و تنها به «پاک دستور» یاد کرده است (80) و یک جای دیگر باز در ضمن مدح محمود در پنج بیت و با ذکر نام او « فضل بن احمد ». (81) چهارم برادر کهتر سلطان ابوالمظفر نصر بن سبکتکین سپهسالار خراسان که شاعر از او دو بار با ذکر نام او «نصر» (82) و یک بار هم به لفظ « سالار شاه » (83) یاد میکند. پنجم ارسلان جاذب والی طوس که شاعر دوبار بدون ذکر نام او و تنها به لفظ « سپهدار طوس » و « سپهدار » بدو اشاره دارد. (84) ششم حُیّی قُتیبه که باید عربنژاد بوده باشد. نظامی عروضی این مرد را « عامل طوس » (85) مینامد، ولی گویا منظور عاملِ خراج طوس باشد. شاعر از این مرد دو بار با ذکر نام او یاد میکند. (86) جز این شش تن در شاهنامه برخی نامها و یادهای دیگری نیز از اشخاص زمان شاعر هست، همچون ابومنصور عبدالرزاق، دقیقی، دوست مهربان شاعر، در دیباچهی کتاب و علی دیلم و بودلف در پایان شاهنامه، ولی نمیتوان بر آن نام مدیحه گذاشت.فردوسی در شاهنامه بیش از همه به مدح محمود پرداخته است و مدیحهی چهار تن دیگر که ما در بالا پس از محمود نام بردیم، بیشتر در ضمن مدح محمود آمدهاند. از برخی اشارات کوتاه درگذریم، شاعر سلطان را جمعاً 16 بار و در 281 بیت مدح گفته که بیشتر این مدیحهها از 10 بیت بیشتر نیستند، ولی سهتای آنها نسبتاً طولانیاند. یکی در دیباچهی شاهنامه در 48 بیت، (87) دوم در آغاز داستان جنگ بزرگ کیخسرو در 72 بیت (88) و سوم در آغاز اشکانیان در 54 بیت. (89) البته همان گونه که در بالا اشاره شد، شاعر در ضمن مدح محمود به مدح دستور و سالار و سپهدار سلطان نیز پرداخته است. برخی از این مدیحهها را شاعر پس از رسیدن محمود به پادشاهی به متن افزوده است، از آن جمله مدح 48 بیتی و 72 بیتی که در بالا از آنها نام رفت. (90) مدیحههای فردوسی از محمود هم بلیغ و هم غلوآمیز، ولی غالباً آمیخته به اندرزند. در برخی از آنها نیز شاعر چه از پیری و تنگدستی خود و چه از بیتوجهی سلطان و حسادت بدخواهان به شکایت میپردازد، ولی در هر حال در هیچ یک از این مدیحهها سخنی از اینکه از سوی سلطان کمکی به شاعر رسیده بوده باشد نیست. از این رو باید پرسید پس شاعر به چه علت و آن هم چنین بلیغانه و غلوآمیز بارها به مدح سلطان پرداخته است؟ پاسخ این است که اولاً شاعر از همان آغاز نسبت به کمک سلطانِ گشادهدست که در دربار او گروهی از مدیحهسرایان از صلههای او نان میخوردند ناامید نبود. دیگر اینکه این تصور که شاعری شیعی مذهب بتواند در قلمرو سلطانِ مقتدرِ سنی مذهبِ ترکنژادی به شرح افتخاراتِ نیکانِ مجوسی خود و پیروزیهای آنها بر ترکان بپردازد، بدون آنکه در مدیحههایی چند لب به ستایش آن سلطان بگشاید، خیالی خام بیش نیست. فردوسی اگر میخواست قلم به مدح محمود نراند، یا میبایست زادگاه خود را ترک میکرد و یا پس از روی کارآمدن محمود از ادامهی سرایش شاهنامه دست میکشید. ولی فردوسی نه سالک طریقت و نه زاهد شریعت بود که ترک دنیا گوید و به گوشهی خانقاهی یا بن غاری پناه برد، و نه شاعر درباری بود که نان از صلهی سلطان خورد و لذا اگر صلهی سلطان گران نبود، به دربار امیر دیگری کوچ کند. فردوسی یک دهقان وابسته به زمین و خانواده بود. گذشته از این، با روی کار آمدن محمود، فردوسی به سنی رسیده بود که دیگر این درخت در خاکی دیگر ریشه نمیگرفت. شاعر ناچار تصمیم میگیرد که کتاب را به نام محمود کند و با مدیحههایی حال او را خوش نگه دارد، هر چند از سوی سلطان کمکی نیز بدو نرسد. این که با این حال چرا مدح محمود بلیغ و غلوآمیز است، از این روست که اگر شاعر کوچکترین سستی در این کار از خود نشان میداد، نه قصد و نیت او در مظان تهمت بود – که آن خود اتهامی بس سنگین بود – بلکه صلاحیت شاعری او موضوع سخن شاعران دربار محمود میشد. از این رو شاعر به یاری کسانی چون نصر برادر محمود که دوستدار اهل دانش بود و ثعالبی نیز غررالسّیر را به نام او از فارسی به عربی ترجمه و تألیف کرده بود، و از اسفراینی وزیر محمود که دوستدار زبان فارسی بود، دل میبندد و کتاب را به نام محمود میکند و در مدح او سنگ تمام میگذارد. با این حال بسیار محتمل است که همانگونه که نظامی عروضی اشاره کرده است، دفاع فردوسی از مذهب خود و باطل شمردن مذاهب دیگر اسلامی در دیباچهی کتاب (91) بیش از هر چیز دیگر سبب رنجش محمود شده بوده باشد.
4
اگر گفتهی برخی منابع که نام نیای فردوسی را فرّخ نوشتهاند درست باشد، میتوان گمان برد که نیای شاعر یا پدر نیای او از دین نیاکان خود به اسلام گرویده بوده باشند. در هر حال، دین شاعر اسلام و مذهب او تشیع است. اعتقاد به تشیع هم از خود شاهنامه پیداست (92) و هم از قدیم گزارش شده است. (93) ولی در روزگار ما کسانی در مذهب او و یا فرقهی تشیع او شک کردهاند. برخی او را تنها شیعی نامیدهاند (94) و برخی این پرسش را که فردوسی شیعی زیدی، شیعی اسماعیلی یا شیعی دوازده امامی بود بازگذاشتهاند. (95) نولدکه معتقد است که فردوسی شیعی بود، ولی به هیچ یک از غُلاه شیعه (یعنی فرقههای افراطی شیعه) تعلق نداشت. (96) شیرانی فردوسی را اهل تسنن یا شیعهی زیدی میداند، (97) ولی این دانشمند همانگونه که در مقالهای که دربارهی هجونامه نوشته است بیشتر در پی اعادهی حیثیت از محمود است، در مقالهای نیز که دربارهی مذهب شاعر نوشته قصد او بیشتر دفاع از تسنن است. یعنی او با وجود اطلاع گستردهای که از شاهنامه داشت در کارش گرفتار تعصب مذهبی و مانند برخی از پان ترکیستها، در پی مهر به محمود بود. همچنان که تعصبات ملی سبب شده است که از قلم برخی از ایرانیان دربارهی فردوسی و محمود مطالبی نادرست صادر گردد. محیط طباطبائی (98) نیز مانند شیرانی فردوسی را شیعی زیدی داسنته است. زریاب خوئی فردوسی را شیعی اسماعیلی (99) و مهدوی دامغانی او را شیعی دوازده امامی (100) دانستهاند. تکیهگاه اصلی این نظر که فردوسی سنی یا شیعی زیدی بود، بیتهایی است که در بیشتر دستنویسهای شاهنامه در دیباچهی کتاب در ستایش خلفای راشدین (ابوبکر، عمر و عثمان) آمدهاند، (101) ولی این ابیات به دلایل لغوی و سبکی و نیز اخلال در مطالب بیتهای پس و پیش آنها الحاقیاند. (102) با حذف این ابیات، دیگر شکی در تشیع فردوسی نمیماند. ضمناً باید توجه داشت که شهر طوس از قدیم یکی از مراکز تشیع بود (103) و خاندان ابومنصور عبدالرزاق نیز بدین مذهب بودند. (104) روی هم رفته نظر مهدوی دامغانی که فردوسی را به دلایلی شیعی دوازده امامی میداند و اتفاق مآخذ کهن در تأیید آن، بر نظرهای دیگر میچربد. فردوسی از یک سو دارای تسامح دینی است و از دین نیاکان خود با احترام یاد میکند. نولدکه حتی تا آنجا پیش میرود که فردوسی را نهایت یک مسلمان « ولرم » مینامد و معتقد است که در شاهنامه مطالبی هست که اگر هم در مأخذ شاعر بوده باشد، سرودن آنها با اعتقاد راسخ اسلامی سازگار نیست. (105) از سوی دیگر، فردوسی در اعتقاد مذهبی خود تعصب دارد و تنها تشیع را مذهب بحق میداند. نولدکه معتقد است که در زمینهی دین نظیر اینگونه مسائل بسیار است و به ویژه در میان بزرگان ایرانی مثال دارد. از جمله بیرونی، نه یک شاعر، بلکه یک دانشمند ژرفاندیش و باریکبین که خود را کاملاً ایرانی میداند و به اعراب مهری ندارد، دارای تمایلات تشیع است. به گمان نگارندهی این سطور باید به دیده داشت که در سدههای نخستین هجری، مذهب تشیع در ایران همواره با مبارزات ملی در خراسان در ارتباط بود، تا آنجا که خلافت بغداد و پیروان سیاست آن در ایران تفاوت بزرگی میان مجوس، زندیق، قرمطیان، رافضیان، معتزله و شعوبیه نمینهادند. (106) به هر روی، فردوسی همانگونه که نولدکه میگوید بیش از هر چیز جداً خداپرست و یکتاپرست است و همین اعتقاد را به نیاکان خود نیز منتقل میکند. (107) او بر فلاسفه و کسان دیگری که در پی اثبات صانعاند میتازد و معتقد است که خداوند را نه به چشم خرد میتوان دید و نه به چشم دل و نه به چشم سر، بلکه باید به هستی و یکتایی و توانایی او تنها به دلیل هستی آفرینش خستو بود و او را پرستید و لب از چون و چرا فروبست. به عقیدهی او هرچه در جهان از نیک و بد بر آدمی میگذرد جز به خواست خداوند نیست و هرگونه اعتقاد به سعد و نحس کواکب شکی است در هستی و یکتایی و توانایی ایزد. (108) ولی از سوی دیگر، این ایمان مطلق به یکتایی و توانایی یزدان گاه با اندیشههای فاتالیسمِ مذهب زروان که نه تنها عقیدهی بسیاری از متفکران ایرانی، بلکه زیربنای بینش عموم ایرانیان به جهان است، همراه است. (109)5
در مقدمهی برخی از دستنویسهای شاهنامه، پدر فردوسی را دهقان نامیدهاند که از سوی عامل طوس بر او ستم رفته بود. هر چند این گزارش افسانهای بیش نباشد، ولی باز در اینکه فردوسی از یک خانوادهی دهقان بود جای گمانی نیست زیرا که به گزارش نظامی عروضی، خود فردوسی نیز از « دهاقین طوس » بود و در ده خود « شوکتی تمام داشت، چنانکه به دخل آن ضیاع از امثال خود بینیاز بود ». (110) به گزارش نظامی عروضی، هنگامی که واعظ طبرانی از به خاک سپردن جنازهی شاعر در گورستان مسلمانان جلوگیری میکند، « درون دروازه باغی بود ملک فردوسی، او را در آن باغ دفن کردند ». (111) عبارت « درون دروازه » را باید قاعدتاً به معنی « درون شهر (طوس) » گرفت و از سخن نظامی عروضی چنین نتیجه گرفت که شاعر بجز املاک ده باژ، خانه و باغی نیز در شهر طوس داشت. (112) و این تأییدی است بر اینکه او نه یک کشاورز ساده، بلکه از طبقهی اشرافِ دهقان بود. در زمان ساسانیان طبقهی اشراف ولایات به نام Dehgān یا Dahigān از نظر ثروت، دهقانان درجهی دو و در عین حال طبقهی بزرگ زمینداران را میساختند که از یک سو بزرگترین گروه مالیات دهنده، یعنی مهمترین منبع درآمد دولت بودند، و از سوی دیگر مهمترین پاسداران آداب و رسوم و فرهنگ سنتی، از جمله روایات ملی به شمار میرفتند. (113) در شاهنامه نیز دهقان از یک سو مانند آزاده به معنی مطلق « ایرانیِ (نژاده) » به کار رفته است، و از سوی دیگر مانند موبد به معنی « حافظ و ناقل روایات کهن ملی ». در شاهنامه همچنین از افسانهای که در پادشاهی بهرام گور دربارهی یکی از این دهقانان به نام برزین نقل شده است (114) میتوان تا حدودی به شیوهی زندگی این طبقه پی برد و با مقایسهی آن با داستان زن پالیزبان در همان پادشاهی، (115) تفاوت میان زندگی یک دهقان را با یک کشاورز ساده دریافت (اصولاً پادشاهی بهرام گور برای مطالعه در شناخت طبقات جامعهی ساسانی و بررسی ادبیات توده در آن زمان بهترین بخش کتاب است). به هر روی، فردوسی متعلق به یکی از این خانوادههای دهقانی بود که در سدههای دوم و سوم هجری بیشتر به منظور حفظ موقعیت اجتماعی خود به اسلام گرویدند و از این رو، برخلاف آنچه غالباً از نودینان دیده میشود، نه تنها به فرهنگ نیاکان خود پشت نکردند، بلکه حفظ و انتقال آن را هدف اصلی زندگی خود ساختند. با این همه، البته هر دهقانزادهای فردوسی نشده است و از این رو باید جز تربیت خانوادگی و طبقاتی، اوضاع سیاسی و محیط اجتماعی که شاعر در آن نشو و نما کرده بود نیز در ساخت و پرداخت شخصیت و اخلاق شاعر دخیل بوده باشند. گذشته از اهمیتی که خراسان به طور کلی و نهایت از زمان ابومسلیم (مقتول در سال 137 ق / 755 م) از جنبههای گوناگون سیاسی، مذهبی و ملی پیدا کرده بود، طوس زادگاه فردوسی در زمان ابومنصور محمد بن عبدالرزاق در زمینهی بحث ما اهمیت ویژهای مییابد. چون با ترجمه و تألیف شاهنامهی منثور مشهور به شاهنامهی ابومنصوری که به فرمان ابومنصور آغاز و در سال 346 ق (957 م) به پایان رسید و سپستر تنها مأخذ شاهنامهی فردوسی گردید، در جنبش سیاسی ابومنصور، برخلاف جنبشهای پیشین در خراسان، نقش زبان و فرهنگ ملی اهمیت ویژهای به خود گرفت. فردوسیِ جوان که در پایان تألیف شاهنامهی ابومنصوری هفده سال بیش نداشت، یعنی او این فعالیت ملی – فرهنگی مهم را در جوانی خود به خوبی زیسته بود، باید از آن جنبش ژرفاً تأثیر پذیرفته بوده باشد. در همین سالهاست که تربیت دهقانی و احساسات ملی شاعر در محیطی مناسب میبالد و شکل میگیرد و سپس زیرساخت اصلی سراسر کتاب او میگردد، تا آنجا که به گفتهی نولدکه دلبستگی شاعر به ایران از هر بیت شاهنامه آشکار است. (116) اثرات ایران دوستی فردوسی را باید به ویژه یکی در انتقال فرهنگ و آداب و ادبیات ایران باستان به ایران اسلامی و دیگر در رواج زبان ملی فارسی دانست. بدین ترتیب، مبارزه در راه حفظ ملیّت ایرانی که در خطر عربی شدن ایران در زیر شعار امّت اسلامی بود، هرچند پیش از فردوسی با نهضت شعوبیه آغاز شده بود، ولی به دست فردوسی به پیروزی نهایی خود رسید. از این رو ایران هم پایستگیِ (continuity) تاریخی و هم هویتِ (identity) ملی و فرهنگی خود را تا اندازهی زیادی وامدار فردوسی است و امروزه هرگونه بحث دربارهی ریشههای تاریخی ملتسازی (nationbuilding) در ایران، بدون پرداختن به فردوسی و اثر او نامتصور است.6
از آنجا که فردوسی، خلاف بسیاری از شاعران دیگر، اثر خود را میدان نمایش معلومات خود نساخته است، سخن گفتن دربارهی تحصیلات و معلومات شاعر دشوار است. از سوی دیگر، شیوهی تفکر در شاهنامه نشان میدهد که ما تنها با شاعری توانا سروکار نداریم، بلکه با مردی که در بسیاری از امور زندگی با پختگی و ورزیدگی داوری میکند و این البته بدون داشتن مایهی علمی از علوم زمان خود ممکن نخواهد بود. با این حال نولدکه معتقد است که فردوسی علوم عصر خود و به ویژه علوم دینی و علم کلام را به طور جدی تحصیل نکرده بود، بلکه از آنها به اندازهی یک مرد تربیت دیده میدانست. (117) نولدکه همچنین معتقد است که فردوسی پهلوی نمیدانست و بر زبان عربی تسلط کامل نداشت. (118) برعکس او، تقیزاده (119) و شیرانی (120) معتقدند که فردوسی در علوم زمان خود کاملاً دست داشت و فروزانفر (121) و مهدوی دامغانی (122) معتقدند که فروسی حتی بر نظم و نثر ادب عرب نیز احاطهی کامل داشته بود. همچنین نفیسی (123) و یغمائی (124) و لازار (125) معتقدند که فردوسی پهلوی میدانست. ولی بهار (126) و شهبازی (127) در موضوع زبان پهلوی با نولدکه هم عقیدهاند. نولدکه سپستر در مقالهای که دربارهی فردوسی نوشت و در آن از پژوهشهای برخی از دانشمندان ایرانی به ویژه تقیزاده قدردانی کرد، به پیروی از نظر تقیزاده نوشت که او پیش از این سواد عربی شاعر را دستکم گرفته بود. (128) نگارنده در موضوع عربی دانی، پهلویدانی و تحصیلات و معلومات شاعر کمابیش پیرو نظر پیشین نولدکه است. البته محتمل است که شاعر در دبستان عربی آموخته بود و میتوانست متون عربی را بخواند و دریابد، ولی گمان نمیرود که او بر نظم و نثر ادب عرب دست داشته بوده باشد. همچنین مشکلِ زبان پهلوی در زمان فردوسی و برای کسانی چون او در درجهی اول مشکلِ خط آن بود. یعنی اگر کسی متنی از این زبان را برای شاعر میخواند، او بخش مهمی از آن را درمییافت، ولی او خود، زبان پهلوی را نیاموخته بود. به هر روی، در شاهنامه هیچ کجا چیزی که صریحاً دال بر پهلوی دانی شاعر باشد نیست، بلکه عکس آن محسوستر است. (129)در شاهنامه اینجا و آنجا برخی از اصطلاحات دانش نجوم و فلسفه و علوم دیگر میآید، (130) ولی در آن حد نیست که بتوان از آن تسلط و تخصص شاعر را بر این دانشها نتیجه گرفت. به گمان نگارنده، بخش مهم معلومات شاعر را تسلط او بر تاریخ و فرهنگ و آداب و آیینهای ایران کهن، و دیگر استادی مسلم او در زبان فارسی تشکیل میدهند، منتها چون اینگونه دانشها در برنامهی رسمی تحصیلات آن روزگار و پس از آن نبودند، در نتیجه جزو معلومات کسی نیز به شمار نمیرفتند و امروزه نیز هنگام گفتوگو دربارهی معلومات شاعر به اهمیت اینگونه دانشها که در چگونگی آفرینش شاهنامه نقش اساسی دارند توجهی نمیگردد.
7
فردوسی به سبب تربیت دهقانی خود طبعاً با آداب و رسوم کهن آشنا بود و این آشنایی با مطالعهی متون کهن عمیقتر و جزوی از معتقدات شاعر گشته است. (131) مهمترین اعتقادات اخلاقی شاعر عبارتاند از: نگهداشتن عفت سخن؛ (132) امانتداری در سخن؛ (133) حقشناسی، مثلاً نسبت به پیشرو خود دقیقی و در عین حال انتقاد از شعر او (134) که نمونهای از صراحت لهجهی شاعر است و او با همین صراحت لهجه پادشاهان را به دادگستری میخواند (135) و با همین صراحت لهجه پیروان مذهب خویش تشیع را رستگار و پیروان دیگر مذاهب اسلامی را گمراه میداند (136) و باکی از این ندارد که چنین سخنی رسماً مخالفت با مذهب سلطانی است که شاعر کتابش را بدو تقدیم کرده است؛ اعتقاد به ماندگاری نام نیک؛ (137) رعایت انصاف نسبت به دشمن. (138) البته بسیاری از این مطالب در مأخذ شاعر بوده، ولی او آنها را با اعتقاد کامل سروده و به نوبهی خود بر آن افزوده است. از این رو میتوان برخی اخلاقیات شاهنامه را چون: ستایش کوشش و نکوهش کاهلی، سفارش میانهروی، نکوهش آز، ستایش دانش، دعوت به عدالت و همزیستی، مهر به زن و فرزند، میهندوستی، اعتقاد به نژاد، نکوهش شتاب و سفارش درنگ در کارها، ستایش راستی و نکوهش دروغ، نکوهش خشم و حسد، اعتقاد به ناپایداری جهان که در بسیار جاهای کتاب و به ویژه در پایان داستانها میآید و غیره و غیره را جزو اخلاقیات خود شاعر نیز به شمار آورد. (139) یکی از آشکارترین پدیدهی شخصیت شاعر خودآگاهی عمیق اوست، چه در باور داشت او به درستی و اعتبار مطالب مأخذ خود (140) و چه در اعتقاد استوار او به جاودانگی اثر خود که در شاهنامه بارها از آن سخن گفته است. (141)و در پایان، گویا این مردِ اخلاق اهل مطایبه نیز بود. برای مثال: مطایبهی منوچهر با زال، (142) مطایبهی سام و سیندخت با یکدیگر، (143) مطایبهی گیو با هوم (144) و مطایبهی مادر کفشگر در برابر پادشاه. (145) مجموعهی این بینش و اخلاق نسبت به جهان و انسان که سخت صمیمی و به غایت پخته و بسیار شیوا بیان شده، سبب گردیده است که از قدیم به شاعر عنوان حکیم و دانا و فرزانه، یعنی فیلسوف دادهاند، بیآنکه او به مکتب فلسفی خاصی متعلق بوده باشد و یا بر آرای فلسفی و علوم زمانهی خود احاطهی صددرصد فنی داشته بوده باشد.
پینوشتها:
1. بنداری، الشّاهنامه، ص 3. دربارهی اقوال دیگر نک. ریاحی. سرچشمههای فردوسیشناسی، ص 481-479.
2. اسدی در گرشاسبنامه چند بار از زبان ممدوح خطاب به خود میگوید (ص 20/14-18؛ 16/20؛ 33/21-32):
که فردوسی طوسی پاک مغز *** بدادهست داد سخنهای نغز
به شهنامه گیتی بیاراستهست *** بدان نامه نام نکو خواستهست
تو همشهری او را و همپیشهای *** هم اندر سخن چابکاندیشهای...
به شهنامه فردوسی نغزگوی *** که از پیش گویندگان برد گوی...
اگر زانکه فردوسی این را نگفت *** تو با گفتهی خویش گردانش جفت
دو گویا چنین خواست تا شد ز طوس *** چنان شد، نگویی تو باشد فسوس
3. نظامی عروضی، چهارمقاله، ص 47.
4. فردوسی، شاهنامه، چهارم 46/172-40.
5. شاهنامه، ششم 9/276.
6. شاهنامه، ششم 659/341-657.
7. شهبازی، فردوسی، ص 29-22.
8. شاهنامه، هشتم 887/487؛ 894/488. نیز نک. صفا، حماسهسرایی در ایران، ص 173-172.
9. فردوسی و شاهنامهی او، ص 30.
10. فردوسینامه، ص 39.
11. حماسهسرایی، ص 178.
12. شاهنامه، سوم 306-304.
13. شاهنامه، ششم 481-478.
14. شاهنامه، هفتم 11/466:
نگارا، بهارا، کجا رفتهای *** که آرایش باغ بنهفتهای
15. شاهنامه، هفتم 4324/445.
16. شاهنامه، هشتم 168-167.
17. چهار مقاله، ص 57.
18. شاهنامه، ششم 9/276.
19. صفا، حماسهسرایی، ص 178-177؛ خالقی مطلق، سخنهای دیرینه، ص 393 به جلو: همو، یادداشتهای شاهنامه، بخش دوم، ص 120-91.
20. این اشعار را هرمان اته گردآوری کرده است ( منابع، زیر Ethé). نیز نک. تقیزاده، « شاهنامه و فردوسی »، ص 132 به جلو.
21. نولدکه، حماسهی ملی ایران، ص 26 (ترجمهی فارسی، ص 56).
22. شیرانی، چهارمقاله بر فردوسی و شاهنامه، ص 276-184؛ نفیسی، «مقدمه» بر حماسهی ملی ایران، ص 5-4.
23. شاهنامه، یکم 13.
24. شاهنامه، هشتم 877/486.
25. شاهنامه، پنجم 1057/177-1053.
26. شاهنامه، یکم 135/13.
27. شاهنامه، یکم 137/13.
28. شاهنامه، یکم 12-11.
29. شاهنامه، یکم144/14-140.
30. شاهنامه، یکم 154/14-146.
31. شاهنامه، یکم 15-14. دربارهی او نک. خالقی مطلق، « یکی مهتری بود گردنفراز » و « جوان بود و از گوهر پهلوان »، در: سخنهای دیرینه.
32. شاهنامه، یکم 514/121-511:
جهانا ببروردیش در کنار *** وزان پس ندادی به جان زینهار
نهانی ندانم ترا دوست کیست *** برین آشکارت بباید گریست
تو نیزای به خیره خرف گشته مرد *** ز بهر جهان دل پر از داغ و درد
چو شاهان کشی بیگنه خیر خیر *** ازین دو ستمگاره اندازه گیر
33. بنداری، الشّاهنامه، ج 2، ص 276؛ خالقی مطلق، « معرفی و ارزیابی برخی از دستنویسهای شاهنامه ».
34. خالقی مطلق، سخنهای دیرینه، ص 403.
35. شاهنامه، دوم 12/202.
36. شاهنامه، دوم 1/379.
37. شاهنامه، دوم 12/380-10:
همی خواهم از روشنِ کردگار *** که چندان گذر یابم از روزگار
کزین نامورنامهی باستان *** به گیتی بمانم یکی داستان
که هر کس که اندر سخن داد داد *** ز من جز به نیکی نگیرند یاد
38. شاهنامه، هفتم 1/87 به جلو.
39. شاهنامه، هفتم4324/445.
40. شاهنامه، ششم 9/276 و 659/341-657:
می لعل پیش آورای روزبه *** چو شد سال گوینده بر شست و سه
و: چو آدینه هرمزدِ بهمن بود *** برین کار فرّخ نشین بود
می لعل پیش آورم، هاشمی *** ز بیشی که خُنبش نگیرد کمی
چو شست و سه شد سال و شد گوش کر *** ز گیتی چرا جویم آیین و فر
41. شاهنامه، چهارم 174-169.
42. شاهنامه، هشتم 168-167.
43. شاهنامه، هشتم 2190/167.
44. شاهنامه، هشتم 260-3398/259-3387:
... چنین شهریاری و بخشندهای *** به گیتی ز شاهان درخشندهای،
نکرد اندرین داستانها نگاه *** ز بدگوی و بخت بد آمد گناه
حسد کرد بدگوی در کار من *** تبه شد برِ شاه بازار من
چو سالار شاه این سخنهای نغز *** بخواند، ببیند به پاکیزه مغز،
ز گنجش من ایدر شوم شادمان *** کزو دور بادا بدِ بدگمان
وزان پس کند یاد بر شهریار *** مگر تخمِ رنجِ من آید به بار
45. شاهنامه، هشتم 486.
46. نظامی عروضی، چهار مقاله، ص 48.
47. شاهنامه، هشتم 886/486-884.
48. شاهنامه، هشتم 887/487 و 894/488-893:
چو سال اندر آمد به هفتاد و یک *** همی زیر بیت اندر آرم فلک
و: سر آمد کنون قصهی یزدگرد *** به ماه سپندارمذ روز ارد
ز هجرت شده پنج هشتاد بار *** به نام جهانداورِ کردگار
49. چهار مقاله، ص 47 و 51.
50. عطار، الهینامه، ص 367؛ همو، اسرارنامه، ص 3204/189.
51. مُل (Mohl)، «مقدمه» بر شاهنامه، ص 89، بیت 11؛ ص 90، بیت 11 و 20؛ ص 91، بیت 4:
به سی سال اندر سرای سپنج *** چنین رنج بردم به امّید گنج
کنون سال بگذشت بر سی و پنج *** به درویشی و ناتوانی و رنج
بسی رنج بردم بدین سال سی *** عجم زنده کردم بدین پارسی
چو سی سال بردم به شهنامه رنج *** که شاهم ببخشد به پاداش گنج
52. شاهنامه، ششم 38/136-36:
گذشته ز شوال ده با چهار *** یکی آفرین بود بر شهریار
ازین مژدهی داد و نیم خراج *** که فرمان بُد از شاه با فرّ و تاج
که سالی خراجی نخواهند بیش *** ز دیندار بیدار و از مرد کیش
که گویا اشاره به بخشش خراج در سال 401 به سبب شدت قحطی در آن سال است که عتبی (تاریخ یمینی، یازدهم، ص 192 به جلو) گزارش کرده است. نک. نقیزاده، « شاهنامه و فردوسی »، ص 100، ح 3.
53. شاهنامه، یکم 179/17 و 183.
54. آتش، « تاریخ نظم شاهنامه... »، ص 168-159 (ترجمهی فارسی، ص 66-62).
55. شاهنامه، یکم 18-15.
56. دربارهی محل مزار شاعر نک. تقیزاده، « شاهنامه و فردوسی »، ص 121-120.
57. نظامی عروضی، چهار مقاله، ص 51-47.
58. دولتشاه سمرقندی، تذکرة الشعراء، ص 62.
59. تاریخ گزیده، ص 743.
60. مجمل فصیحی، ص 129.
61. حماسهی ملی ایران، ص 31-29 (ترجمهی فارسی، ص 66-63).
62. « شاهنامه و فردوسی »، ص 116-114.
63. حماسهسرایی، ص 191-190.
64. فردوسی، ص 144-142.
65. در نگارشی از هجونامه که در چاپ مُل در پایان مقدمهی او آمده است، در چهار بیت عبارت «این نامه» دیده میشود، ولی سه بیت آن برگرفته از متن شاهنامهاند و تنها این بیت از شاهنامه نیست (ص 89، بیت 4):
که فردوسی پاک جفت *** نه این نامه برنام محمود گفت
66. فردوسینامه، ص 31-30.
67. چهارمقاله، ص 110-37.
68. چاپ مُل، مقدمه، ص 89، بیت 10:
چو عمرم بنزدیک هشتاد شد *** امیدم بیکباره بر باد شد
69. عتبی، تاریخ یمینی، بخش دوازدهم، ص 15.
70. نک، بغدادی، الفرق بن الفرق، از جمه ص 19، 302 به جلو، 315 به جلو، 307 به جلو، 371 به جلو و جاهای دیگر.
71. نیز نک: تقیزاده، «شاهنامه و فردوسی»، ص 113-111.
72. تقیزاده، «شاهنامه و فردوسی»، ص 121-120.
73. نولدکه، حماسهی ملی ایران، ص 33 (ترجمهی فارسی، ص 68 به جلو).
74. نولدکه، «گفتاری در پژوهش شاهنامه»، هزارهی فردوسی، ص 63، پانوشت 1 (ترجمهی فارسی، ص 98، ح 25).
75. تاریخ سیستان، ص 7.
76. نظامی گنجهای، هفتپیکر، ص 15، بیت 47؛ همو، اقبالنامه، ص 22، بیت 140؛ همو، خسرو و شیرین، ص 24، بیت 21 به جلو.
77. عطار، الهینامه، ص 367، بیت 13-11؛ همو، اسرارنامه، ص 190، بیت 3203 به جلو؛ همو، مصیبتنامه، ص 367، بیت 8.
78. مختاری، دیوان، ص 788، ح 1؛ ص 832، بیت 14-10.
79. شاهنامه، یکم 15-14.
80. شاهنامه، یکم، 175/16.
81. شاهنامه، چهارم 31/171-27.
82. شاهنامه، یکم 203/18-201؛ ششم 31/135-29.
83. شاهنامه، هشتم 3295/259.
84. شاهنامه، یکم 206/18-204؛ ششم 33/136.
85. نظامی عروضی، چهارمقاله، ص 54.
86. شاهنامه، ششم 6/415؛ هشتم 886/486-884.
87. شاهنامه، یکم 18-15.
88. شاهنامه، چهارم 174-169.
89. شاهنامه، ششم 137-135.
90. خالقی مطلق، یادداشتهای شاهنامه، بخش دوم، ص 162.
91. نظامی عروضی، چهارمقاله، ص 55. نیز نک. شاهنامه، یکم 11-10.
92. شاهنامه، یکم 11-9؛ دوم، 14/380-13. و نیز چند بیتی در هجونامه.
93. نظامی عروضی، چهارمقاله، ص 50-49؛ رازی، کتاب النقض، ص 177، 252-251؛ شبانکارهای، مجمع الانساب (به نقل از نفیسی، «در پیرامون تاریخ بیهقی»، ص 68)؛ شوشتری، مجالس المؤمنین، ج 2، ص 598.
94. یغمائی، فردوسی و شاهنامهی او، ص 23 و 27.
95. بهار، فردوسینامه، ص 149.
96. نولدکه، حماسهی ملی ایران، ص 40 (ترجمهی فارسی، ص 80).
97. شیرانی، چهار مقاله، ص 162-111.
98. «دین و مذهب فردوسی»، ص 240-233.
99. زریاب خوئی، «نگاهی تازه به مقدمهی شاهنامه»، ص 29-17.
100. مهدوی دامغانی، «مذهب فردوسی»، ص 53-20. نیز نک. شهبازی، فردوسی، ص 53-49.
101. شاهنامه، یکم 10 / ح 3.
102. نولدکه، حماسهی ملی ایران، ص 39 (ترجمهی فارسی، ص 79 به جلو)؛ یغمائی، فردوسی و شاهنامهی او، ص 27؛ خالقی مطلق، یادداشتهای شاهنامه، بخش یکم، ص 19-18.
103. نولدکه، حماسهی ملی ایران، ص 39 (ترجمهی فارسی، ص 79).
104. بابویه، اخبار الرّضا، ص 285.
105. نولدکه، حماسهی ملی ایران، ص 39-38 (ترجمهی فارسی، ص 79-78).
106. نک. پانوشت شمارهی 71.
107. نولدکه، حماسهی ملی ایران، ص 36، 40 (ترجمهی فارسی، ص 74، 80).
108. برای نمونه نک. شاهنامه، یکم 4-3؛ دوم 376/96-370: سوم 288-287.
109. خالقی مطلق، «جهانشناسی شاهنامه»، ص 68-55.
110. نظامی عروضی، چهارمقاله، ص 47.
111. نظامی عروضی، چهارمقاله، ص 51.
112. نیز نک. بهار، فردوسینامه، ص 149-148.
113. نیز نک. مقدمهی مُل بر شاهنامه، ص 7؛ نولدکه، طبری، ص 440.
114. شاهنامه، ششم 484-476.
115. شاهنامه، ششم 476-468.
116. نولدکه، حماسهی ملی ایران، ص 36، 41-40 (ترجمهی فارسی، ص 74، 82-81).
117. نولدکه، حماسهی ملی ایران، ص 40 (ترجمهی فارسی، ص 81).
118. نولدکه، حماسهی ملی ایران، ص 19، ح 1 (ترجمهی فارسی، ص 45، ح 1).
119. «شاهنامه و فردوسی»، ص 126.
120. چهارمقاله، ص 171-170.
121. سخن و سخنوران، ص 49-47.
122. «مذهب فردوسی»، ص 42.
123. «مقدمه» بر حماسهی ملی ایران، ص 10-9.
124. فردوسی و شاهنامهی او، ص 6.
125. «پهلوی، پهلوانی در شاهنامه»، ص 41-25 (ترجمهی فارسی، ص 61-47).
126. فردوسینامه، ص 135-96.
127. فردوسی، ص 41-39.
128. نولدکه، «گفتاری در پژوهش شاهنامه»، هزارهی فردوسی، ص 62 (ترجمهی فارسی، ص 97).
129. خالقی مطلق، «گفتاری در پژوهش شاهنامه»، ص 107، ح 23؛ همو، «اشتقاقسازی عامیانه در شاهنامه»، ص 165-158.
130. خالقی مطلق، «جهانشناسی شاهنامه»، ص 70-55.
131. شاهنامه، پنجم 4/3؛ ششم 653/237-652؛ هفتم 979/166-978؛ هشتم 113/419. نیز نک. خالقی مطلق، یادداشتهای شاهنامه، بخش دوم، ص 204-203.
132. نولدکه، حماسهی ملی ایران، ص 55 و ح 2 (ترجمهی فارسی، ص 108 و ح 1).
133. شاهنامه، سوم 2880/285-2879؛ هفتم 2662/203-2661. نیز نک. صفا، حماسهسرایی، ص 203؛ یغمائی، فردوسی و شاهنامهی او، ص 15-14.
134. شاهنامه، یکم 13؛ پنجم 1046/176-1029.
135. شاهنامه، ششم 58/137-47؛ هفتم 175/100-174.
136. شاهنامه، یکم 104/10-95.
137. شاهنامه، یکم 1062/156-1061.
138. شاهنامه، سوم 938/163-937؛ چهارم 1014/64.
139. برای پژوهش در اخلاقیات شاهنامه میتوان به اختیاراتی که از آن تهیه کردهاند رجوع کرد، مانند اختیارات از علی بن احمد و یا برگزیدهی فروزانفر در سخن و سخنوران و مانند آنها.
140. شاهنامه، یکم 114/12-113.
141. شاهنامه، سوم 9/202، 12/380-10؛ چهارم 68/173-66؛ ششم 45/136؛ هفتم 778/148-776؛ هشتم 3710/288-3708؛ هجونامه، ص 90، بیت 17. نیز نک. نولدکه، حماسهی ملی ایران، ص 35-34 (ترجمهی فارسی، ص 72-71).
142. شاهنامه، یکم 1288/253-1283.
143. شاهنامه، یکم 1408/262-1407.
144. شاهنامه، چهارم 2279/317-2276.
145. شاهنامه، ششم 348/444-342.
اسدی طوسی، ابونصر علی بن احمد، گرشاسبنامه، به کوشش حبیب یغمائی، چ 2، تهران، 1354.
بابویه، ابوجعفر الصدّوق، اخبارالرّضا، به کوشش مهدی حسینی لاجوردی، ج 2، قم، 1379 ق.
بغدادی، ابومنصور عبدالقاهر، الفرق بین الفرق، ترجمهی محمدجواد مشکور، تاریخ مذاهب اسلام، تبریز، 1333.
بنداری، فتح بن علی، الشّاهنامه، به کوشش عبدالوهاب عزام، چ 2، تهران، 1970.
بهار، محمدتقی، فردوسینامهی مهر، تهران، 1379.
تاریخ سیستان، به کوشش محمدتقی بهار، تهران، 1314.
تقیزاده، حسن، «شاهنامه و فردوسی»، هزارهی فردوسی، تهران، 1362، ص 135-43.
خالقی مطلق، جلال، «معرفی و ارزیابی برخی از دستنویسهای شاهنامه»، ایراننامه 3/1364-1.
-، «جهانشناسی شاهنامه»، ایرانشناسی 1/1370.
-، «کنایهی نظامی به مذهب فردوسی»، ایرانشناسی 3/1371، ص 664-663.
-، «اشتقاقسازی عامیانه در شاهنامه»، ایرانشناسی 1/1378، ص 165-158.
-، سخنهای دیرینه (سی گفتار دربارهی فردوسی و شاهنامه)، به کوشش علی دهباشی، تهران، 1381.
-، یادداشتهای شاهنامه، بخش یکم (2-1)، نیویورک، 2001؛ بخش دوم، نیویورک، 2006.
خوافی، فصیح احمد بن جلالالدین محمد، مجمل فصیحی، به کوشش محمود فرّخ، ج 1، مشهد، 1341.
دولتشاه سمرقندی، تذکرة الشعراء، به کوشش محمد عباسی، تهران، 1337.
رازی، عبدالجیل، کتاب النقض، به کوشش جلال محدث، تهران، 1331.
ریاحی، محمدامین، سرچشمههای فردوسیشناسی، تهران، 1372.
-، فردوسی، تهران، 1375.
زریاب خوئی، عباس، «نگاهی تازه به مقدمهی شاهنامه»، تن پهلوان و روان خردمند، به کوشش شاهرخ مسکوب، تهران، 1374.
شبانکارهای، محمد، مجمع الانساب (به نقل از سعید نفیسی، «در پیرامون تاریخ بیهقی»، تاریخ بیهقی، ج 1، چ 2، تهران، 1352).
شوشتری، قاضی نورالله، مجالس المؤمنین، ج 2، تهران، 1365.
شیرانی، محمودخان، چهارمقاله بر فردوسی و شاهنامه، ترجمهی عبدالحیّ حبیبی، کابل، 1355.
صفا، ذبیح الله، حماسهسرایی در ایران، تهران، 1333.
عتبی، ابونصر، تاریخ یمینی، هامش، بخشهای دهم – دوازدهم تاریخ الکامل ابن اثیر، قاهره، 1290 ق.
عطار نیشابوری، فریدالدین، الهینامه، به کوشش هلموت ریتر، استانبول، 1940.
-، اسرارنامه، به کوشش صادق گوهرین، تهران، 1338.
-، مصیبتنامه، به کوشش نورانی وصال، چ 2، تهران، 1356.
فردوسی، ابوالقاسم، شاهنامه، به کوشش جلال خالقی مطلق، با همکاری محمود امید سالار (در دفتر ششم) و ابوالفضل خطیبی (در دفتر هفتم)، 1-8، نیویورک، 1988/1366 به بعد.
-، شاهنامه، به کوشش ژول مُل، ج 1، پاریس 1976.
فروزانفر، بدیعالزمان، سخن و سخنوران، چ 2، تهران، 1350.
محیط طباطبائی، محمد، «دین و مذهب فردوسی»، شاهنامهی فردوسی و شکوه پهلوانی (مجموعهی سخنرانیهای سومین جشن طوس)، تهران، 2537.
مختاری غزنوی، بهاءالدین عثمان بن عمر، دیوان، به کوشش جلالالدین همائی، تهران، 1341.
مستوفی، حمدالله، تاریخ گزیده، به کوشش عبدالحسین نوائی، چ 2، تهران، 1362.
مهدوی دامغانی، احمد، «مذهب فردوسی»، ایرانشناسی 1/1372، ص 53-20.
نظامی عروضی سمرقندی، احمد بن عمر بن علی، چهارمقاله، به کوشش محمد عبدالوهاب قزوینی، برلین، 1345 ق / 1927 م.
نظامی گنجهای، الیاس، هفتپیکر، به کوشش ه. ریتر وی. ریپکا، استانبول، 1934.
-، اقبالنامه، به کوششی. ا. برنلس، باکو، 1947.
-، خسرو و شیرین، به کوشش ل. خه ناقوروف، باکو، 1960.
نفیسی، سعید، «مقدمه» بر حماسهی ملی ایران – نولدکه.
یغمائی، حبیب، فردوسی و شاهنامهی او، تهران، 1349.
Ateš, A., “Šâh-Nâme’ nin Yaziliš Tarihi…”, Türk Tarih Kurumu Belleten XVIII, 1954.
(ترجمهی فارسی: آتش، احمد، «تاریخ نظم شاهنامه...»، ترجمهی توفیق سبحانی، سیمرغ 5/2537، ص 66-62).
Ethé, H., “Firdûsi als Lyriker”, Sitzungsb. D. Bayr. Ak. D. Wiss. zu Münschen (Phil.-hist. Cl.), 1872, pp. 275-304; 1873, pp. 623-659.
Lazard, G., “Pahlavi/Pahlavâni dans le Šâhnâme”, Studia Iranica I/1 (1972), pp. 25-41.
(ترجمهی فارسی: لازار، ژیلبر، «پهلوی، پهلوانی در شاهنامه»، ترجمهی ژاله آموزگار، سیمرغ 5/2537، ص 61-47).
Nöldeke, Th., Das iranische Nationalepos, Berlin and Leipzig, 1920.
(ترجمهی فارسی: نولدکه، تئودور، حماسهی ملی ایران، ترجمهی بزرگ علوی، با مقدمهی سعید نفیسی، چ 3، تهران، 2537).
_, “Ein Beitrag zur Schahname – Forschung”
هزارهی فردوسی، تهران، 1362، ص 63-58 (ترجمهی فارسی: نولدکه، تئودور، «گفتاری در پژوهش شاهنامه»، ترجمهی جلال خالقی مطلق، سیمرغ 5/2537، ص 107-91).
_, Tabari, Geschichte der Perser und Araber zur Zeit der Sasaniden, 2. Aufl., Graz, 1973.
(ترجمهی فارسی: نولدکه، تئودور، تاریخ ایرانیان و عربها در زمان ساسانیان، ترجمهی عباس زریاب خوئی، تهران، 1358).
Shahbazi, A. Sh., Ferdowsi: A Critical Biography, California, 1991.
نامهی ایران باستان، سال ششم، شمارهی اول و دوم، 1385: 25-3.
/ج
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}